فارسی 11
نیکی
یکی روبهی دید بی دست و پای فرو ماند در لطف و صنع خدای
که چون زندگانی به سر میبرد؟ بدین دست و پای از کجا میخورد؟
در این بود درویش شوریده رنگ که شیری برآمد شغالی به چنگ
شغال نگون بخت را شیر خورد بماند آن چه روباه از آن سیر خورد
دگر روز باز اتّفاق اوفتاد که روزی رسان قوت روزش بداد
یقین، مرد را دیده بیننده کرد شد و تکیه بر آفریننده کرد
کز این پس به کنجی نشینم چو مور که روزی نخوردند پیلان به زور
زنخدان فرو برد چندی به جیب که بخشنده روزی فرستد ز غیب
نه بیگانه تیمار خوردش نه دوست چو چنگش رگ و استخوان ماند و پوست
چو صبرش نماند از ضعیفی و هوش ز دیوار محرابش آمد به گوش:
برو شیر درنده باش، ای دَغَل مینداز خود را چو روباه شَل
چنان سعی کن کز تو ماند چو شیر چه باشی چو روبه به وامانده سیر؟
بخور تا توانی به بازوی خویش که سعیت بود در ترازوی خویش
بگیر ای جوان دست درویش پیر نه خود را بیگفن که دستم بگیر
خدا را بر آن بنده بخشایش است که خلق از وجودش در آسایش است
کرم ورزد آن سر که مغزی در اوست که دون همتانند بی مغز و پوست
شرح و توضیح
یکی روبهی دید بی دست و پای
فرو ماند در لطف و صنع خدای
قلمرو زبانی: صُنع:آفرینش، احسان / فروماند: تعجب کرد.قلمرو ادبی: دست و پا / لطف و صنع: مراعات نظیر.قلمرو فکری: شخصی روباه بی دست و پایی را دید و از لطف خدا شگفت زده شده بود که چگونه او بدون داشتن امکانات، روزی کسب میکند.
که چون زندگانی به سر میبرد؟
بدین دست و پای از کجا میخورد؟
قلمرو زبانی: به سر میبرد: فعل مرکبقلمرو ادبی: دست و پا: مراعاتنظیرقلمرو فکری: که چگونه زندگی خود را پیش میبرد و با این وضعیت دست و پا از کجا روزی به دست میآورد؟
در این بود درویش شوریده رنگ
که شیری برآمد شغالی به چنگ
قلمرو زبانی: شوریده رنگ: آشفته، دگرگون، منقلب.صفت غیرساده (وندی - مرکب)/ برآمدن: بیرون آمدن. در درس دوم (قاضی بست) میخوانید: پس از یک ساعت، برآمد و گفت «ای بوالفضل، تورا امیر می بخوانَد.»قلمرو ادبی: شغال و شیر: مراعات نظیر / چنگ و رنگ: جناس ناهمسان اختلافیقلمرو فکری: درویش شوریده رنگ در این فکر بود که در همان لحظه شیری با شغالی به چنگ از بیشه بیرون آمد.
شغال نگون بخت را شیر خورد
بماند آن چه روباه از آن سیر خورد
قلمرو زبانی: نگون بخت: بدبخت، بیچاره. صفت مرکب.قلمرو ادبی: شیر و سیر: جناس ناهمسان اختلافیقلمرو فکری: روباه از باقی ماندة غذای شیر، خود را سیر کرد.
دگر روز باز اتّفاق اوفتاد
که روزی رسان قوت روزش بداد
قلمرو زبانی: قوت: خوردنی، طعام / «ش» در روزش، ضمیر متصل که نقش اضافی دارد./ روزدگر: ترکیب وصفی مقلوب، روز دیگر.قلمرو فکری: دیگر روز، دوباره، اتفاق تازهای روی داد و خداوند روزی رسان به گونهای دیگر، روزی او را رساند.
یقین، مرد را دیده بیننده کرد
شد و تکیه بر آفریننده کرد
قلمرو زبانی: یقین: هم میتواند «قید» باشد و هم در جایگاه نهاد که با توضیح دکتر غلامحسین یوسفی به نظر میرسد در نقش نهادی به کار رود، درستتر است. و در این صورت «را» نقش مفعولی دارد و در صورت قید بودن «را» فک اضافه است. دیدة مرد/ شد: به معنی رفت و فعل اسنادی نیست.قلمرو ادبی: دیده: چشم، رؤیت شده، ایهام تناسب دارد. / دیده و بیننده: مراعات نظیر/ مرد: مجازاً انسانقلمرو فکری: «ایمان قلبی (به قدرت خداوند) چشم دل مرد را بینا کرد.» پس رفت و دست از کار و تلاش برداشت و توکل بر خداوند کرد. یا [یقیناً آنچه که دیده بود، مرد را آگاه کرد.] به نوعی، يادآور اين حکايت است که: مردی بادیه نشین شنیده بود پیامبر میگویند باید به خدا توکل کرد (کارها را باید به خدا واگذار کرد) او نیز بی آنکه مغز سخن را دریابد، شتران خویش را در صحرا به امان خدا رها کرد و به شهر آمد. چون پیامبر او را در مسجد دید، گفت: پس شترانت را چه کردی؟ گفت توکل بر خدا کردم و آمدم. رسول فرمودند: اعِْقل و توکّل یعنی شترانت را ببند و پس توکل کن. و معنی این سخن رسول این است که انسان نخست باید بر مبانی عقلانی کارِ خود را بکند و پس به خدا توکل کند؛ یعنی که هرآنچه میکند، باید به خدا بپیوندد که بی او همه چیز ابتر است.
کز این پس به کنجی نشینم چو مور
که روزی نخوردند پیلان به زور
قلمرو زبانی: کنج: گوشه/ نشینم: مینشینم، مضارع اخباری / خوردند: فعل ماضی در معنی مضارع اخباری نمی خورند.قلمرو ادبی: مور و زور: جناس ناهمسان اختلافی/ چو مور: تشبیه، چو: ادات شباهت.قلمرو فکری: من نیز از این پس در گوشهای مانند مور مینشینم؛ زیرا که زورمندان، نه به زورِ بازوی خود روزی به دست میآورند بلکه خداوند روزی آنها را میرساند. مفهوم: پس به دست آوردن روزی به زور و توانمندی نیست.
زنخدان فرو برد چندی به جیب
که بخشنده روزی فرستد ز غیب
قلمرو زبانی: زنخدان: چانه/ جَیب: گریبان، یقة پیراهن. آن قسمت از جامه که اطراف گردن را میگیرد.قلمرو ادبی: «زنخدان به جیب فروبردن؛ یعنی چانه در گریبان بردن: کنایه از به تفکر فرورفتن و در اینجا نشستن و کوشش نکردن نیز مقصود است» جیب و غیب: جناس ناهمسان اختلافی / تلمیح به آیة «ان الله هوالرزاق ذوالقوة المتین.»قلمرو فکری: چند گاهی به فکر فرو رفت و تلاشی نکرد، به این امید که خداوند روزی رسان است.
نه بیگانه تیمار خوردش نه دوست
چو چنگش رگ و استخوان ماند و پوست
قلمرو زبانی: تیمار خوردن؛ یعنی غمخواری کردن. / «ش» در خوردش و چنگش نقش مضاف الیهی دارد و جهش ضمیر است. [تیمارش پوستش، رگش و...]قلمرو ادبی: رگ، استخوان و پوست: مراعات نظیر / دوست و پوست: جناس ناهمسان اختلافیقلمرو فکری: نه آشنا غم او را خورد و و نه بیگانه. هیچ یک از او غمخواری نکردند و [این شد که] مانند چنگ بسیار نحیف و لاغر شد.
چو صبرش نماند از ضعیفی و هوش
ز دیوار محرابش آمد به گوش:
قلمرو زبانی: «ش» در صبرش: متمم و در محرابش: مضاف الیه (جهش ضمیر) گوششقلمرو ادبی: هوش و گوش: جناس ناهمسان اختلافیقلمرو فکری: وقتی به سبب ناتوانی و ضعف بدنی [کاملا] بی طاقت شد، از محراب [گوشة دیوار] خطابی به گوشش آمد.
برو شیر درنده باش، ای دَغَل
مینداز خود را چو روباه شَل
قلمرو زبانی: دَغَل: تنبل، کسی که ناراستی کند، مکر و حیله. (دغل: در اصل کسی که چیزی را برای گمراهی خریدار تغییر میدهد.)قلمرو ادبی: شیر و روباه: مراعات نظیر و تقابل / تشبیه: مانند شیردرنده و روباه شل.قلمرو فکری: ای تنبل، برو به مانند شیر درنده باش و تلاش کن و به مانند روباه ضعیف و ناتوان ، تنبلی پیشه نکن.
چنان سعی کن کز تو ماند چو شیر
چه باشی چو روبه به وامانده سیر؟
قلمرو زبانی: وامانده: پس مانده/ مانَد: بماند، مضارع التزامی.قلمرو ادبی: واج آرایی: صامت چ/ تشبیه/ شیر و سیر: جناس ناهمسان اختلافی/ چه باشی: نباش: استفهام انکاری.قلمرو فکری: آن چنان بکوش که از تو چیزی برای دیگران (ضعیفترها و آنان که توان کار کردن ندارند) بماند؛ مانند شیر که از او چیزی برای روباه ماند.
بخور تا توانی به بازوی خویش
که سعیت بود در ترازوی خویش
قلمرو زبانی: توانی: مضارع اخباری.قلمرو ادبی: بازو: مجازاًَ قدرت، تلاش./ سعیات بود در ترازوی خویش: کنایه از اینکه نتیجه کار و تلاشت به خودت برمیگردد. تلمیح به آیة «ان لیس للانسان الا ماسعی»قلمرو فکری: از قدرت و نیروی خودت استفاده کن؛ «زیرا نتیجة کوشش تو، عاید خودت خواهد شد.» و به گفتة سعدی: هرکه نان ازعمل خویش خورد / منت حاتم طائی نبرد.
بگیر ای جوان دست درویش پیر
نه خود را بیگفن که دستم بگیر
قلمرو زبانی: جابه جایی ارکان جمله در مصرع اول با مقدم شدن فعل (شیوة بلاغی)قلمرو ادبی: پیر و جوان: تضاد / دست گرفتن:کنایه از یاری و کمک کردن / خود را افکندن: خود را به ناتوانی زدن.قلمرو فکری: ای جوان باید به درماندگان و ناتوانان کمک کنی و خودت را افکنده و خوار و ذلیل و مایة ترحّم دیگران نسازی.
خدا را بر آن بنده بخشایش است
که خلق از وجودش در آسایش است
قلمرو زبانی: بخشش و بخشایش: «بخش» از مصدر «بخشیدن» و «بخشا» از مصدر «بخشاییدن». بخشیدن یعنی تقسیم کردن و دادن و بخشاییدن یعنی درگذشتن و عفو کردن و رحم کردنقلمرو ادبی: خدا، خلق، بخشایش و بنده: مراعات نظیر / واج آرایی: صامت «ش» / تلمیح به حدیث «المسلم من سلم المسلمون من لسانه و یده»قلمرو فکری: خداوند نسبت به آن بندهای لطف و بخشش دارد که دیگران از وجود او در آسایش و راحتی باشند.
کرم ورزد آن سر که مغزی در اوست
که دون همتانند بی مغز و پوست
قلمرو زبانی: «و» در اینجا برای همراهی است؛ یعنی بی مغز و تنها با پوست. / «که» برای تعلیل.قلمرو ادبی: سر: مجاز از کل وجود / مغز: مجازاً عقل و اندیشه / پوست: مجازاً ظاهر/ مغز، سر و پوست: مراعات نظیر / پوست و مغز: تضادقلمرو فکری: آنکه صاحب مغز و اندیشه است البته کریم هم هست (اندیشمندان، بخشندگانند)؛ زیرا که بی ارادهها و راحت طلبان اهل اندیشه نیستند و تنها پوست و ظاهری از انسان بودن را دارند.
کسی نیک بیند به هر دو سرای
که نیکی رساند به خلق خدای
بوستان سعدی
قلمرو زبانی: بیند: میبیند، مضارع اخباری / رساند: برساند،مضارع التزامیقلمرو ادبی: سرای: استعاره از دنیا و آخرت / تلمیح به آیة «فمن یعمل مثقال ذره خیرا یَرَه» و نیز تلمیح به حدیث «الدّنیا مزرعه الاخِره»قلمرو فکری: آن کسی در هر دو جهان رستگار میشود که دستِ دیگران را در این جهان بگیرد.
قلمرو زبانی (صفحة 14 کتاب درسی)
1- معنای واژههای مشخّص شده را بنویسید.
معیار دوستانِ دغل روز حاجت است قرضی به رسم تجربه از دوستان طلب صائب
دَغَل: مکّار- حیلهگر
صورتِ بی صورتِ بی حدّ غیب ز آینه ی دل تافت بر موسی ز جیب مولوی
زجیب: گریبان- یقه
فخری که از وسیلت دون همّتی رسد گر نام و ننگ داری، از آن فخر، عار دار اوحدی
دونهمّتی: پستی، فرومایگی
2- برای کاربرد هریک از موارد زیر، نمونهای در متن درس بیابید.پیوندهای هم پایه ساز:پیوندهای وابسته ساز:
3- معانی فعل «شد» را در سرودهی زیر بررسی کنید.
گریهی شام و سَحَر، شُکر که ضایع نگشت منزل حافظ کنون بارگه پادشاست
قطرهی باران ما گوهر یک دانه شد دل برِدل دار رفت، جان برِجانانه شد حافظ
«شد» در بیت اوّل فعل اسنادی است؛ اما در بیت دوم به معنای «رفتن» است و از این جهت با هم متفاوتاند.
4- معنای برخی واژهها تنها در جمله یا زنجیرهی سخن قابل درک است.با استفاده از شیوههای زیر، به معنای هر یک از واژههای مشخّص شده، دقیقتر میتوان پی برد:الف) قرار گرفتن واژه در جمله:ماه، طولانی بود. ماه، تابناک بود.ب) توجّه به رابطههای معنایی (ترادف، تضاد، تضمّن و تناسب)سیر و بیزار ← ترادف سیر و گرسنه ← تضادسیر و پیاز ← تناسب سیر و گیاه ← تضمّن* اکنون برای دریافت معانی واژههای «دست» و «تند» به کمک دو روش بالا، چند جملهی مناسب بنویسید.دست:الف) رابطهی معنایی تضمّن: دست از مهمترین اعضای بدن است.ب) رابطهی معنایی تناسب: دست و پای جانباز قطع شد.
تند:الف) رابطهی معنایی ترادف: تند و سریع به کمک من آمد.ب) رابطهی معنایی تضاد: دور تند و کُند کولر باید متناسب با هوای بیرون انتخاب شود.پ) قرار گرفتن در جمله: غذا تند بود.
قلمرو ادبی (صفحة 15 کتاب درسی)
1- از متن درس، دو کنایه بیابید و مفهوم آنها را بنویسید.- نگون بخت: بیچاره و بدبخت- سعیات بود در ترازوی خویش: نتیجه کار و تلاشت به خودت بر میگردد.
2- در بیت زیر، شاعر، چگونه آرایهی جناس همسان (تام) را پدید آورده است؟
با زمانی دیگر انداز ای که پندم میدهی کاین زمانم گوش بر چنگ است و دل در چنگ نیست
سعدی
«جناس همسان» به کار بردن دو واژه است که در لفظ یکسان اما در معنی متفاوت باشند. در این بیت، کلمهی «چنگ و چنگ» جناس همسان دارند. «چنگ» اوّل نوعی آلت موسیقی است و «چنگ» دوم در معنای پنجه و انگشتان دست به کار رفته است.
3- ارکان تشبیه را در مصراع دومِ بیت دوازدهم مشخّص کنید.چو: ادات تشبیه / روبه: مشبهبه / به وامانده، سیر: وجه شبه
4- در این سروده، «شیر» و «روباه» نماد چه کسانی هستند؟شیر نماد انسانهای پرتلاش، با همّت و توانا در کسب روزی و سودمند برای دیگران و روباه نماد انسانهای بیاراده، نیازمند و سربار دیگران.
قلمرو فکری (صفحة 15 کتاب درسی)
1- معنی و مفهوم بیت شانزدهم را به نثر روان بنویسید.آنکه صاحب مغز و اندیشه است البته کریم هم هست (اندیشمندان، بخشندگانند)؛ زیرا که بیارادهها و راحت طلبان اهل اندیشه نیستند و تنها پوست و ظاهری از انسان بودن را دارند.
2- درک و دریافت خود را از بیت زیر بنویسید.
یقین، مرد را دیده، بیننده کرد شد و تکیه بر آفریننده کرد
«ایمان قلبی (به قدرت خداوند) چشم دل مرد را بینا کرد.» پس رفت و دست از کار و تلاش برداشت و توکل بر خداوند کرد. به نوعی، يادآور اين حکايت است که: مردی بادیه نشین شنیده بود پیامبر میگویند باید به خدا توکل کرد (کارها را باید به خدا واگذار کرد) او نیز بی آنکه مغز سخن را دریابد، شتران خویش را در صحرا به امان خدا رها کرد و به شهر آمد. چون پیامبر او را در مسجد دید، گفت: پس شترانت را چه کردی؟ گفت توکل بر خدا کردم و آمدم. رسول فرمودند: اعِقل و توکّل یعنی شترانت را ببند و پس توکل کن. و معنی این سخن رسول این است که انسان نخست باید بر مبانی عقلانی کارِ خود را بکند و پس به خدا توکل کند؛ یعنی که هر آنچه میکند، باید به خدا بپیوندد که بی او همه چیز ابتر است.
3- برای مفهوم هر یک از سرودههای زیر، بیتی مناسب از متن درس بیابید.
رزق هر چند بی گمان برسد شرط عقل است جُستن از درها سعدی
چنان سعی کن کز تو ماند چو شیر چه باشی چو روبه به وامانده، سیر؟
سحر دیدم درخت ارغوانی به گوش ارغوان آهسته گفتم:
کشیده سر به بام خسته جانی بهارت خوش که فکر دیگرانی فریدون مشیری
بگیر ای جوان، دست درویش پیر نه خود را بیفکن که دستم بگیر
چه در کار و چه در کار آزمودن نباید جز به خود، محتاج بودن پروین اعتصامی
بخور تا توانی به بازوی خویش که سَعیَت بود در ترازوی خویش
4- دربارهی ارتباط معنایی متن درس و مَثَل «از تو حرکت، از خدا برکت» توضیح دهید.هم متن درس و هم این مَثَل بر این نکته تأکید دارند که انسان باید برای به دست آوردن روزی، تلاش کند و از هیچ کوششی فروگذاری نکند؛ در این صورت خدا، نیز به آن بنده کمک میکند. همچنان که سعدی از انسانها میخواهد همچون شیر باشند که خود، روزیاش را با تلاش به دست میآورد و انسان را از روباه صفت بودن برحذر میدارد.
گنج حکمتهمّتموری را دیدند که به زورمندی کمر بسته و ملخی را ده برابر خود برداشته. به تعجّب گفتند: «این مور را ببینید که [بار]به این گرانی چون میکشد؟»مور چون این بشنید، بخندید و گفت: «مردان، بار را به نیروی همّت و بازوی حمیّت کشند، نه به قوّت تن.
بهارستان، جامی
قاضی بُست
و روز دوشنبه [امیرمسعود] شبگیر، برنشست و به کرانِ رودِ هیرمند رفت با بازان و یوزان و حَشَم و ندیمان و مُطربان؛ و تا چاشتگاه به صید مشغول بودند. پس، به کرانِ آب فرود آمدند و خیمهها و شِراعها زده بودند.از قضایِ آمده، پس از نماز، امیر کشتیها بخواست و ناوی ده بیاوردند. یکی بزرگتر، از جهتِ نشستِ او و جامهها افگندند و شِراعی بر وی کشیدند. و وی آنجا رفت و از هر دستی، مردم در کشتیهای دیگر بودند؛ ناگاه، آن دیدند که چون آب نیرو کرده بود و کشتی پُر شده، نشستن و دریدن گرفت. آن گاه آگاه شدند که غَرقه خواست شد. بانگ و هَزاهز و غریو خاست. امیر برخاست. و هنر آن بود که کشتیهای دیگر به او نزدیک بودند. ایشان درجَستند هفت و هشت تن، و امیر را بگرفتند و بربودند و به کشتیِ دیگر رسانیدند و نیک کوفته شد و پایِ راست افگار شد؛ چنان که یک دَوال پوست و گوشت بگسست و هیچ نمانده بود از غَرقه شدن. امّا ایزد رحمت کرد پس از نمودنِ قدرت. و سوری و شادیای به آن بسیاری، تیره شد و چون امیر به کشتی رسید، کشتیها براندند و به کرانۀ رود رسانیدند.و امیر از آن جهان آمده، به خیمه فرود آمد و جامه بگردانید و تَر و تباه شده بود و برنشست و به زودی به کوشک آمد که خبری سخت ناخوش در لشکرگاه افتاده بود و اضطرابی و تشویشی بزرگ به پای شده و اَعیان و وزیر به خدمتِ استقبال رفتند. چون پادشاه را سلامت یافتند، خروش و دعا بود از لشکری و رعیّت و چندان صدقه دادند که آن را اندازه نبود.و دیگر روز، امیر نامهها فرمود به غَزنین و جملۀ مملکت بر این حادثۀ بزرگ و صَعب که افتاد و سلامت که به آن مَقرون شد و مثال داد تا هزار هزار دِرَم به غَزنین و دو هزار هزار دِرَم به دیگر ممالک، به مستَحِقّان و درویشان دهند شُکرِ این را، و نبشته آمد و به توقیع، مؤکَّد گشت و مُبشّران برفتند.و روز پنج شنبه، امیر را تب گرفت؛ تبِ سوزان و سَرسامی افتاد، چنان که بار نتوانست داد و محجوب گشت از مردمان، مگر از اطبّا و تنی چند از خدمتکارانِ مرد و زن و دلها سخت متحیّر و مشغول شد تا حال چون شود.تا این عارضه افتاده بود، بونصر نامههای رسیده را، به خطِّ خویش، نُکَت بیرون میآورد و از بسیاری نُکَت، چیزی که در او کَراهیَتی نبود، میفرستاد فرودِ سرای، به دستِ من و من به آغاجیِ خادم میدادم و خیرخیر جواب میآوردم و امیر را هیچ ندیدمی تا آن گاه که نامهها آمد از پسران علی تکین و من نُکَت آن نامهها پیش بردم و بشارتی بود. آغاجی بستَد و پیش برُد. پس از یک ساعت، برآمد و گفت: «ای بوالفضل، تو را امیر میبخوانَد»پیش رفتم. یافتم خانه تاریک کرده و پردههای کَتّان آویخته و ترَ کرده و بسیار شاخهها نهاده و تاسهای بزرگِ پُریَخ بر زَبَرِ آن و امیر را یافتم آنجا بر زَبَرِ تخت نشسته، پیراهنِ توزی، مِخنَقه در گردن، عِقدی همه کافور و بوالعَلایِ طبیب آنجا زیرِ تخت نشسته دیدم.گفت: «بونصر را بگوی که امروز دُرُستم و در این دو سه روز، بار داده آید که علّت و تب تمامی زایل شد.»من بازگشتم و این چه رفت، با بونصر بگفتم. سخت شاد شد و سجدۀ شکر کرد خدای را عَزَّوَجَل بر سلامت امیر، و نامه نبشته آمد. نزدیک آغاجی بُردم و راه یافتم، تا سعادت دیدارِ همایونِ خداوند، دیگر باره یافتم و آن نامه را بخواند و دوات خواست و توقیع کرد و گفت: «چون نامهها گُسیل کرده شود، تو باز آی که پیغامیست سویِ بونصر در بابی، تا داده آید.» گفتم: «چنین کنم» و بازگشتم با نامۀ توقیعی و این حالها را با بونصر بگفتم.و این مردِ بزرگ و دبیرِ کافی، به نشاط، قلم درنهاد. تا نزدیک نمازِ پیشین، از این مهمّات فارغ شده بود و خَیلتاشان و سوار را گُسیل کرده. پس، رُقعَتی نبشت به امیر و هر چه کرده بود، باز نمود و مرا داد.و ببُردم و راه یافتم و برسانیدم و امیر بخواند و گفت: «نیک آمد» و آغاجیِ خادم را گفت: «کیسهها بیاور!» و مرا گفت: «بستان؛ در هر کیسه، هزار مثقال زَرِ پاره است. بونصر را بگوی که زَرهاست که پدرِ ما از غَزوِ هندوستان آورده است و بتُانِ زَریّن شکسته و بگداخته و پاره کرده و حلالترِ مالهاست. و در هر سفری ما را از این بیارند تا صدقهای که خواهیم کرد حلالِ بی شُبهَت باشد، از این فرماییم؛ و میشنویم که قاضیِ بُست، بوالحسنِ بولانی و پسرش بوبکر سخت تنگدستاند و از کس چیزی نستانند و اندک مایه ضَیعَتی دارند. یک کیسه به پدر باید داد و یک کیسه به پسر، تا خویشتن را ضَیعَتَکی حلال خرند و فَراختر بتوانند زیست و ما حَقِّ این نعمتِ تندرستی که بازیافتیم، لَختی گزارده باشیم.»من کیسهها بستَدم و به نزدیک بونصر آوردم و حال بازگفتم. دعا کرد و گفت: «خداوند این سخت نیکو کرد و شنودهام که ابوالحسن و پسرش وقت باشد که به ده دِرَم درماندهاند.» و به خانه بازگشت و کیسهها با وی برُدند و پس از نماز، کس فرستاد و قاضی بوالحسن و پسرش را بخواند و بیامدند. بونصر، پیغام امیر به قاضی رسانید.بسیار دعا کرد و گفت: «این صِلتَ فخر است. پذیرفتم و باز دادم که مرا به کار نیست و قیامت سخت نزدیک است، حسابِ این نتوانم داد و نگویم که مرا سخت دربایست نیست امّا چون به آنچه دارم و اندک است، قانعم، وِزر و وَبالِ این، چه به کار آید؟»بونصر گفت: «ای سُبحانَ الله! زَری که سلطان محمود به غَزو از بتخانهها به شمشیر بیاورده باشد و بتان شکسته و پاره کرده و آن را امیرالمؤمنین میروا دارد ستدن، آن، قاضی همی نستانَد؟!»گفت: «زندگانیِ خداوند دراز باد؛ حالِ خلیفه دیگر است که او خداوندِ ولایت است و خواجه با امیر محمود به غزوها بوده است و من نبودهام و بر من پوشیده است که آن غَزوها بر طریقِ سنّتِ مصطفی هست یا نه. من این نپذیرم و درعهدۀ این نشوم.»گفت: «اگر تو نپذیری، به شاگردانِ خویش و به مُستَحِقّان و درویشان ده.»گفت: «من هیچ مُستَحِق نشناسم در بسُت که زَر به ایشان توان داد و مرا چه افتاده است که زَر کسی دیگر بَرَد و شمارِ آن به قیامت مرا باید داد؟! به هیچ حال، این عهده قبول نکنم.»بونصر پسرش را گفت: «تو از آنِ خویش بستان.»گفت: «زندگانیِ خواجه عَمید دراز باد؛ علیٰ ایِّ حال، من نیز فرزندِ این پدرم که این سخن گفت و علم از وی آموختهام و اگر وی را یک روز دیده بودمی و احوال و عادات وی بدانسته، واجب کردی که در مدّتِ عمر پیرویِ او کردمی؛ پس، چه جایِ آن که سالها دیدهام و من هم از آن حساب و توقّف و پرسشِ قیامت بترسم که وی میترسد و آنچه دارم از اندکمایه حُطامِ دنیا حلال است و کفایت است و به هیچ زیادت حاجتمند نیستم.»بونصر گفت: «لِلهِ دَرُّکُما؛ بزرگا که شما دو تنید!» و بگریست و ایشان را بازگردانید و باقیِ روز اندیشهمند بود و از این یاد میکرد.و دیگر روز، رُقعتی نبشت به امیر و حال باز نمود و زَر باز فرستاد.
تاریخ بیهقی، ابوالفضل بیهقی
قلمرو زبانی
1- از متن درس، با توجّه به رابطهی معنایی «تناسب»، واژه های مناسب انتخاب کنید و در جاهای خالی قرار دهید.* خیلتاش، حَشَم، ندیم، خادمرقعت، خط، دبیر، قلم
2- معادل معنایی فعلهای زیر را از متن درس بیابید و بنویسید.فرمان داد . (مثال داد)سوار اسب شد. (بر نشست)اجازه ی حضور داده شود. (بار داده آید)
3- کاربرد معنایی واژهی «محجوب» را در عبارتهای زیر بررسی کنید.* محجوب گشت از مردمان، مگر از اطبّا و... .* مردی محجوب بود و دیده و دلش از گناه به دور.«محجوب» در عبارت اولی به معنای «پنهان شدن، ناپیدا بودن» است؛ اما در عبارت دوم در معنای «با حُجب و حیا بودن» به کار رفته است.
4- به دو جملهی زیر و تفاوت آنها توجّه کنید:الف) مریم کتاب می خواند.ب) کتاب خوانده میشود.فعل جملهی «الف» به «نهاد» و فعل جملهی «ب» به نهادی که قبلاً مفعول بوده است، نسبت داده شده است. فعل جملهی «الف» را «معلوم» و فعل جملهی دوم را «مجهول» مینامیم.با دقّت در جدول زیر، با ساخت و شیوهی مجهول کردن جملهی معلوم آشنا میشویم:
ساخت
نهاد
مفعول
فعل
معلوم
مریم
کتاب
می خوانَد
مجهول
کتاب
خوانده میشود
معلوم
مریم
کتاب
خواهد خواند
مجهول
کتاب
خوانده خواهد شد
همان طور که مییبینید در مجهول ساختن جملهی معلوم:الف) نهاد جملهی معلوم را حذف میکنیم.ب) مفعولِ جملهی معلوم را در جایگاه نهاد قرار میدهیم.پ) فعل اصلی جمله را به شکل «بن ماضی + ه/ ــه» می نویسیم؛ سپس، از «شدن»، فعلی متناسب با شناسه و زمانِ فعل اصلی میآوریم.ت) در مرحله آخر، شناسه فعل را با نهاد جدید، از نظر شمار (مفرد یا جمع) مطابقت میدهیم.توجّه: امروزه، فعل مجهول به کمک مصدر «شدن» ساخته میشود امّا در گذشته، با فعلهای دیگری، مانند «آمدن» و «گشتن» نیز ساخته میشد.* اکنون از متن درس، نمونه هایی از فعل مجهول بیابید و معادل امروزی آنها را بنویسید.- نامه نبشته آمد. ==> نامه نوشته شد.- چون نامهها گُسیل کرده شود. ==> وقتی نامهها روانه شود.- (پیغام) داده آید. ==> پیغام داده شود.
قلمرو ادبی (صفحة 22 کتاب درسی)
1- دو نمونه از ویژگیهای نثر متن درس را بیابید.1- جابهجایی ارکان دستوری جمله: نمونه: محجوب گشت از مردمان - میفرستاد فرودِ سرای - آن را امیرالمؤمنین می روا دارد ستدن.۲- جملات کوتاه (ایجاز): به کران آب فرود آمدند و خیمهها و شراعها زده بودند. نان بخوردند و دست به شراب بردند.۳- توجه به جزئیات و توصیف دقیق صحنهها: یافتم خانه تاریک کرده و پردههای کتاب آویخته و تر کرده و بسیار شاخهها نهاده و.....
2- در عبارت های زیر، «مجاز» ها را بیابید و مفهوم آنها را بنویسید.الف) به کرانِ آب فرود آمدند و خیمهها و شراعها زده بودند. آب مجاز از رودخانهب) زَری که سلطان محمود به غَزو از بت خانهها به شمشیر بیاورده باشد و بتان شکسته و پاره کرده. شمشیر مجاز از جنگ
قلمرو فکری (صفحة 2۳ کتاب درسی)
1- معنی و مفهوم عبارت زیر را به نثر روان بنویسید.امیر از آن جهان آمده به خیمه فرود آمد و جامه بگردانید.امیر مسعود که از مرگ نجات یافته بود به چادر خود رفت و لباسهایش را عوض کرد.
2- با توجّه به جملهی «این مردِ بزرگ و دبیرِ کافی، به نشاط، قلم درنهاد.» :الف) مقصود از «این مرد» چه کسی است؟ بونصرمشکان، دبیر مسعود غزنوی
ب) «دبیرِ کافی» به چه معناست؟ نویسندهی باکفایت
3- گوینده ی عبارت زیر، از کدام فضیلتهای اخلاقی برخوردار است؟«آن چه دارم از حُطامِ دنیا حلال است و کفایت است و به هیچ زیادت حاجت مند نیست.»1) قانع بودن - 2) بلند نظری - 3) توجه داشتن به حلال و حرام بودن مال - 4) بی اهمّیتی به مادیات و ثروتهای دنیایی
4- دربارهی مناسبت مفهومی بیت زیر و متن درس توضیح دهید.
در بیت هشتم، استعاره از «سرخی غروب خورشید» و در بیت دوازدهم استعاره از «میدان نبرد» است.
حساب خود این جا کن، آسوده دل شو
میفکن به روز جزا کار خود را
صائب تبریزی
تأکید این بیت و عبارتهای متن درس به پرهیز از اعمال نادرستی است که باعث میشود در روز قیامت از عهدهی پاسخگویی و حساب آن برنیاییم.
زاغ و کبک
زاغی از آن جا که فراغی گزید رخت خود از باغ به راغی کشید
دید یکی عرصه به دامان کوه عرضه دهِ مخزنِ پنهان کوه
نادره کبکی به جمالِ تمام شاهد آن روضهی فیروزه فام
هم حرکاتش متناسب به هم هم خُطواتش مُتقارِب به هم
زاغ چو دید آن ره و رفتار را وان روش و جُنبشِ هموار را
باز کشید از روش خویش پای وز پی او کرد به تقلید جای
بر قدم او قدمی میکشید وز قلم پا رقمی میکشید
در پی اش اَلقصّه در آن مرغزار رفت بر این قاعده روزی سه چار
عاقبت از خامی خود سوخته ره روی کبک نیاموخته
کرد فرامش ره و رفتار خویش ماند غرامَت زده از کار خویش
زاغ و کبک
زاغی از آن جا که فراغی گزید
رخت خود از باغ به راغی کشید
قلمرو زبانی: راغ: دامنة سبز کوه، مرغزار. / فراغ: آسایش.قلمرو ادبی: جناس ناهمسان اختلافی: زاغ و راغ / فراغ و راغ/ باغ و زاغ / کنایه: رخت کشیدن کنایه از جایی رفتن. / واج آرایی صامت «غ»قلمرو فکری: زاغی برای اینکه در آسایش و راحتی بیشتری باشد، تصمیم گرفت از باغ به صحرایی برود.
دید یکی عرصه به دامان کوه
عرضه دهِ مخزنِ پنهان کوه
قلمرو زبانی: عرصه: میدان، صحرا / عرضه ده: نشانگر.قلمرو ادبی: جناس ناهمسان اختلافی: عرصه و عرضه / اضافه استعاری: دامان کوه.قلمرو فکری: آن عرصه سرسبز و زیبا، زیباییهای پنهان کوه را به نمایش میگذاشت.
نادره کبکی به جمالِ تمام
شاهد آن روضهی فیروزه فام
قلمرو زبانی: شاهد: زیبارو. / روضه: باغ، گلزار. ج. ریاض. / فیروزه فام: به رنگ فیروزه (پیروزه)، کبود، آسمانی.قلمرو ادبی: شاهد: ایهام دارد: 1- گواه 2- زیباروقلمرو فکری: کبک بسیار زیبایی در آنجا بود و زیباروی آن باغ فیروزه رنگ بود.
هم حرکاتش متناسب به هم
هم خُطواتش مُتقارِب به هم
قلمرو زبانی: خُطُوات: جِ خُطوة، گامها. / متقارب: هم گرای، نزدیک به هم.قلمرو ادبی: بیت ترصیع دارد./ جناس تام: هم و هم.قلمرو فکری: حرکاتش موزون و هماهنگ بود و گامهایش نزدیک به هم و زیبا بود.
زاغ چو دید آن ره و رفتار را
وان روش و جُنبشِ هموار را
قلمرو ادبی: اشتقاق: رفتار و روش.قلمرو فکری: زاغ وقتی آن راه رفتن و حرکات متناسب و شیوه موزون راه رفتن او را دید؛ (بیت موقوف المعانی است با بیت بعدی)
باز کشید از روش خویش پای
وز پی او کرد به تقلید جای
قلمرو ادبی: مصرع اول کنایه از کنار گذاشتن روش خود/ جناس ناهمسان اختلافی: پای و جای.قلمرو فکری: زاغ از رفتار خود دست کشید و از کبک تقلید کرد.
بر قدم او قدمی میکشید
وز قلم پا رقمی میکشید
قلمرو ادبی: کل بیت کنایه از تقلید کورکورانه/ جناس ناهمسان اختلافی: قدم و قلم/ قلم: مجازاً نقش.قلمرو فکری: مانند قدم نهادن کبک گام مینهاد و حرکت میکرد.
در پی اش اَلقصّه در آن مرغزار
رفت بر این قاعده روزی سه چار
قلمرو زبانی: القصه: خلاصه / مرغزار: دشت، چمنزار.قلمرو فکری: خلاصه، چند روز به این شیوه در آن چمنزار از کبک تقلید کرد.
عاقبت از خامی خود سوخته
ره روی کبک نیاموخته
قلمرو زبانی: خامی: ناپختگی، بی تجربگی و نادانی / رهروی: راه رفتن.قلمرو ادبی: بیت واج آرایی «خ» دارد./ تصویر از خامی خود سوختن میتواند، متناقض نما باشد.قلمرو فکری: سرانجام زاغ به خاطر تجربه نداشتن، داشته خود را نیز از دست داد و راه رفتن کبک را نیاموخت.
کرد فرامش ره و رفتار خویش
ماند غرامَت زده از کار خویش
تحفه الاحرار، جامی
قلمرو زبانی: غرامت زده: زیان دیده.قلمرو فکری: زاغ حرکات و روش خود را نیز فراموش کرد و از این کار خود زیان دیده ماند.
درک و دریافت
1- این سروده را از دید لحن و آهنگ خوانش، بررسی نمایید.لحن این شعر روایی - داستانی و آهنگ آن ملایم و نرم است.
2- با توجّه به قلمرو فکری شعر، درباره ی ریشههای پیامدهای تقلیدِ نابه جا و کورکورانه، گفت و گو کنید.یکی از بزرگترین معضلات جوامع بشری جهان سوم تقلید کورکورانه از رفتارهای غربی است که بعضی از آنها با فرهنگ ما همخوانی ندارد. این تقلیدها نه تنها حلّال مشکلات جامعه نیست؛ بلکه بر مصایب آن جوامع هم میافزاید.
آوین ادب...
ما را در سایت آوین ادب دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : ariubarzan91a بازدید : 6 تاريخ : يکشنبه 24 بهمن 1400 ساعت: 23:40