تدریس ادبیات یازدهم قسمت دوم

ساخت وبلاگ

در امواج سند
 
در امواج سند
به مغرب ، سپنه مالان قرص خورشپد/ نهان می گشت پشت کوهساران
فرو می ریخت گردی زعفران رنگ /به روی نیزه ها و نیزه داران
***
ز هر سو بر سواری غلت می خورد / تن سنگین اسبی تیر خورده
به زیر باره می نالید از درد / سوار زخم دار نیم مرده
***
نهان می گشت روی روشن روز/ به زپر دامن شب در سپاهی
در آن تارپک شب می گشت پنهان/ فروغ خرگه خوارزمشاهی
***
به خوناب شفق در دامن شام/ به خون آلوده اپران کهن دپد
در آن درپای خون در قرص خورشپد /غروب آفتاب خويشتن دپد
***
چه اندپشپد آن دم ، کس ندانست/ که مژگانش به خون دپده تر شد
چو آتش در سپاه دشمن افتاد/ ز آتش هم کمی سوزنده تر شد
***
در آن باران تير و برق پولاد/ ميان شام رستاخيز مي گشت
در آن درياى خون در دشت تاريك/ به دنبال سر چنگيز مي گشت
***
بدان شمشير تيز عافيت سوز/ در آن انبوه ، كار مرگ مي كرد
ولي چندان كه برگ از شاخه مي ريخت/ دو چندان مي شكفت و برگ می كرد
***
ميان موج مي رقصيد در آب/ به رقص مرگ ، اخترهاي انبوه
به رود سند مي غلتيد بر هم/ ز امواج گران كوه از پی كوه
***
خروشان ، ژرف ، بي پهنا ، كف آلود/ دل شب مي دريد و پيش مي رفت
از اين سدّ روان ، در ديده ي شاه/ ز هر موجي هزاران نيش مي رفت
***
ز رخسارش فرو مي ريخت اشكي /بناي زندگي بر آب مي ديد
در آن سيماب گون امواج لرزان/ خيال تازه اي در خواب مي ديد
***
به ياري خواهم از آن سوي دريا/ سواراني زره پوش و كمان گير
دمار از جان اين غولان كشم سخت /بسوزم خانمان هاشان به شمشير
***
شبي آمد كه مي بايد فدا كرد /به راه مملكت فرزند و زن را
به پيش دشمنان استاد و جنگيد/ رهاند از بند اهريمن ، وطن را
***
شبي را تا شبي با لشكر خرد/ ز تن ها سر ، ز سر ها خود* افكند
چو لشكر گرد بر گردش گرفتند/ چو كشتي ، باد پا در رود افكند‍‍‍‍‍‍
***
چو بگذشت ، از پس آن جنگ دشوار/ از آن دريای بی پاياب* ، آسان
به فرزندان و ياران گفت چنگيز/ كه گر فرزند بايد ، بايد اين سان
***
به پاس هر وجب خاكي از اين ملك/ چه بسيار است ، آن سر ها كه رفته ‍
ز مستي بر سر هر قطعه زين خاك/ خدا داند چه افسرهاكه رفته
 
مهدی حمیدی شیرازی
 
- به مغرب، سینه مالان قرص خورشید / نهان می‌گشت پشت کوهساران
قلمرو زبانی: سینه مالان: سینه خیز(صفت فاعلی مرکب کوتاه)/ قلمرو ادبی: قالب: چهارپاره یا دوبیتی پیوسته / وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (رشته انسانی)/ سینه خیز رفتن خورشید: تشخیص /
بازگردانی: خورشید هنگام غروب سینه خیز و آرام در پشت کوه‌ها پنهان می‌شد. (خورشید عظمت حکومت خوارزمشاهیان رو به نابودی بود.)
پیام: غروب، خورخفت
۲- فرومی‌ریخت گردی زعفران رنگ / به روی نیزه‌ها و نیزه داران
قلمرو زبانی: فرومی‌ریخت (بن ماضی: فروریخت، بن مضارع: فروریز)  / قلمرو ادبی: گرد زعفران رنگ: استعاره از پرتو خورشید /  گردی زعفران رنگ: تشبیه (گردی همانند زعفران) / واژه آرایی: نیزه
بازگردانی: خورشید نور زرد رنگ خود را مانند گردی زعفران رنگ برروی نیزه‌ها و سربازانی که نیزه داشتند می‌پاشید.
پیام: تابش خورشید
۳- ز هر سو بر سواری غلت می خورد / تن سنگین اسبی تیر خورده
قلمرو زبانی: سنگین: پروزن / قلمرو ادبی: واج آرایی: «ر»
بازگردانی: از هر سو تن اسبان تیرخوردن بر روی سواران می افتاد.
پیام: توصیف نبردگاه
۴- به زیر باره می نالید از درد / سوار زخم دار نیم مرده
قلمرو زبانی: باره: اسب / قلمرو ادبی: واج آرایی: «ر»
بازگردانی: سوارکاری که زخمی و نیم مرده بود زیر لاشه اسبان از درد می نالید.
پیام: توصیف آوردگاه
۵- نهان می‌گشت روی روشن روز / به زیر دامن شب در سیاهی
قلمرو زبانی: نهان: پنهان / قلمرو ادبی: روی روشن روز: جانبخشی / روز: مجاز از خورشید به علاقه لازمیه / دامن شب: جانبخشی / روز، شب: تضاد / واج آرایی: «ر»
بازگردانی: چهره  روشن روز در پشت پرده سیاهی شب پنهان می‌شد.
پیام: توصیف غروب
۶- در آن تاریک شب می‌گشت پنهان / فروغ خرگه خوارزمشاهی
قلمرو زبانی: فروغ: روشنایی / خرگه: خیمه بزرگ، سراپرده بزرگ / خوارزمشاهیان: دودمانی شاهی پس از فرمانروایی سلجوقیان / قلمرو ادبی: خرگه: مجاز از توان وشکوه خوارزمشاهیان.
بازگردانی: درآن شب سیاه درخشش خیمه (حکومت) خوارزمشاهیان هم خاموش می‌شد و از میان می‌رفت.
پیام: شکست خوارزمشاهیان
۷- به خوناب شفق در دامن شام / به خون آلوده ایران کهن دید
قلمرو زبانی: شفق: سرخی آسمان هنگام غروب خورشید / شامگاه:/ قلمرو ادبی: خوناب شفق: اضافه تشبیهی / دامن شام: اضافه استعاری
بازگردانی: جلال الدین هنگام غروب به سرخی آسمان  نگاه  کرد و با خود فکر کرد که چگونه ایران با عظمت در خون فرو خواهد رفت.
پیام: پیش بینی شکست ایران
۸- در آن دریای خون در قرص خورشید / غروب آفتاب خویشتن دید
قلمرو زبانی: قرص: گرده / قلمرو ادبی: دریای خون: استعاره از سرخی شفق هنگام غروب / غروب آفتاب خویشتن: کنایه از نابودی / اغراق  / آفتاب خویشتن: اضافه تشبیهی / واج‏آرایی «د»، «ی»
بازگردانی: هنگام غروب آفتاب و دریای خونی که از کشته شدگان در نظرش پدیدار شده بود، نابودی خورشید حکومت خود را هم دید.
پیام: شکست خوارزمشاه
۹- چه اندیشید آن  دم، کس ندانست / که مژگانش به خون دیده تر شد
قلمرو زبانی: دم: نفس / دیده: چشم / قلمرو ادبی: دم: مجاز از لحظه / به خون دیده تر شدن: اشک، کنایه از به شدت گریستن /
بازگردانی: کسی نفهمید که جلال الدین در آن لحظه با خودش چه می‌اندیشید که از شدت اندوه با خونابه، مژه‌هایش را خیس کرد.
پیام: اندوه سلطان جلال الدین
۱۰- چو آتش در سپاه دشمن افتاد / ز آتش هم کمی سوزنده تر شد
قلمرو زبانی: چو: مانند / هم: نیز/ قلمرو ادبی: چو آتش: تشبیه / واژه آرایی: آتش / اغراق
بازگردانی: جلال الدین مانند آتش حتی سوزنده تر از آن به سپاه مغولان حمله کرد.
پیام: تاخت و تاز جلال الدین
۱۱- در آن باران تیر و برق پولاد / میان شام رستاخیز می‌گشت
قلمرو زبانی: برق:‌درخشش / پولاد: فولاد / قلمرو ادبی: باران تیر: اضافه تشبیهی / پولاد: مجاز از شمشیر / شام رستاخیز: استعاره از جبهه جنگ / 
بازگردانی: جلال الدین در میدانی که تیرها مانند باران بر او می‌باریدند و شمشیرها می‌درخشیدند، در میدان جنگ که مانند روز قیامت بود می‌جنگد.
پیام: توصیف نبرد سلطان جلال الدین
۱۲- در آن دریاى خون در دشت تاریک / به  دنبال سر چنگیز می‌گشت
قلمرو زبانی: دشت:‌هامون / قلمرو ادبی: دریای خون: استعاره از میدان جنگ / اغراق /  به دنبال سر کسی گشتن: کنایه از نابود کردن او
بازگردانی: در آن شب و دشت تاریک که از کشته شدگان مانند دریای خون شده بود  جلال الدین به دنبال چنگیز می‌گشت تا سر از تنش جدا کند.
پیام: کوشش برای کشتن چنگیز
۱۳- بدان شمشیر تیز عافیت سوز / در آن انبوه، کار مرگ می‌کرد
قلمرو زبانی: عافیت: تندرستی / عافیت سوز: برّنده و کشنده (صفت فاعلی مرکب مرخم) / قلمرو ادبی: کار مرگ کردن: کنایه از کشتن / انبوه: ازدحام
بازگردانی: جلال الدین با شمشیر برّنده و کشنده اش  سربازان مغول را می‌کشت  و نابود می‌کرد.
پیام: دلاوری جلال الدین
۱۴- ولی چندان که برگ از شاخه می‌ریخت / دو چندان می‌شکفت و برگ می‌کرد
قلمرو زبانی: دوچندان: دو برابر / شکفتن: شکوفه کردن (بن ماضی: شکفت؛ بن مضارع:‌ شکف)/ برگ می‌کرد: برگ تولید می‌کرد / قلمرو ادبی: برگ: استعاره از تک تک سربازان مغول / شاخه: استعاره از سپاه مغول / چندان: واژه آرایی
بازگردانی: اما آنقدر تعداد سربازان مغول زیاد بود که هر چه می‌کشت چندین نفر جای کشته شده‌ها را می‌گرفتند.
پیام: بسیاری سپاه مغول
۱۵- میان موج می‌رقصید در آب / به رقص مرگ، اخترهای انبوه
قلمرو زبانی: اختر: ستاره / قلمرو ادبی: رقصیدن ستاره: جانبخشی / رقص مرگ: اضافه استعاری
بازگردانی: ستاره‌های انبوه آسمان در آب رودخانه، رقص مرگ می‌کردند.
پیام: توصیف دریا
۱۶- به رود سند می‌غلتید بر هم / ز امواج گران کوه از پی کوه
قلمرو زبانی: گران: سنگین، عظیم / قلمرو ادبی: کوه: استعاره از سپاه ایران / امواج گران:‌ استعاره از حمله
بازگردانی: در رود سند سپاه ایران مانند کوه‌ها روی هم می‌غلتیدند و کشته می شدند.
پیام: کشتار سپاه ایران
۱۷- خروشان، ژرف، بی پهنا، کف آلود / دل  شب می‌درید و پیش می‌رفت
قلمرو زبانی: خروشان: صداکنان / ژرف: عمیق / بی پهنا: عریض / دریدن: پاره کردن (بن ماضی: درید، بن مضارع: در) / قلمرو ادبی: دل شب: سیاهی شب یا نیمه شب، اضافه استعاری و تشخیص / دل شب دریدن: کنایه از در پیش رفتن در تاریکی
بازگردانی: رود سند در حالی که می‌خروشید و بسیار عمیق و وسیع و کف آلود بود دل شب را می‌شکافت و به راهش ادامه می‌داد.
پیام: توصیف رود سند
۱۸- از این سدّ روان، در دیده شاه / ز هر موجی هزاران نیش می‌رفت
قلمرو زبانی: دیده: چشم / قلمرو ادبی: سد روان: استعاره از رود سند؛ متناقض نما / نیش در دیده رفتن: کنایه از آزار و اذیّت دیدن؛ موج مانند نیش در دیده شاه می‌رفت
بازگردانی: هر موج این رود مانند سدّی راه جلال الدین را بسته بود و هر موج مانند هزاران نیش بر چشمان جلال الدین فرومی‌رفت. [زیرا مانع گریز او و خانواده اش بود.]
پیام: مشکل آفرینی رود برای سپاه ایران
۱۹- ز رخسارش فرومی‌ریخت اشکی / بنای زندگی بر آب می‌دید
قلمرو زبانی: رخسار: چهره / قلمرو ادبی: بنای زندگی: اضافه تشبیهی / بنای چیزی را بر آب دیدن: کنایه از ناپایداری
بازگردانی: اشک از چشمان او جاری می‌شد و  پایان زندگی خودش را نیز حس می‌کرد.
پیام: اندوهان جلال الدین
۲۰- در آن سیماب گون امواج لرزان / خیال تازه ای در خواب می‌دید
قلمرو زبانی: سیماب: جیوه / گون: مانند / قلمرو ادبی: سیماب گون: مانند جیوه، تشبیه / خیال در خواب دیدن: کنایه از نقشه کشیدن
بازگردانی: جلال الدین در میان امواج جیوه ای رنگ و ناآرام سند فکر تازه ای به ذهنش رسید.
۲۱- به یاری خواهم از آن سوی دریا / سوارانی زره پوش و کمان گیر
قلمرو زبانی: زره: جامه جنگی / قلمرو ادبی: زره پوش، کمان گیر: کنایه از جنگجو
بازگردانی: از آن سوی دریا سوارکارانی جنگجو می یابم.
پیام: درخواست نیروی کمکی
۲۲- دمار از جان این غولان کشم سخت / بسوزم خانمان‏هاشان به شمشیر
قلمرو زبانی: سخت: از دست دادن / خانمان: خانه و آنچه در آن است / قلمرو ادبی: دمار کشیدن: کنایه از نابود کردن / غول: استعاره از مغولان / شمشیر: مجاز از جنگ / سوختن: کنایه از نابود کردن / واج آرایی: «ن»
بازگردانی: من مغولان را به سختی خواهم کشت و با جنگ، خانمانشان را نابود می کنم.
پیام: نابود کردن دشمن
۲۳- شبی آمد که می‌باید فدا کرد / به راه مملکت فرزند و زن را
قلمرو زبانی: مملکت: کشور / قلمرو ادبی: فرزند، زن: تناسب
بازگردانی: شبی رسیده است که باید در راه کشور زن و فرزندانش را قربانی کند.
پیام: میهن دوستی
۲۴- به پیش دشمنان استاد و جنگید / رهاند از بند اهریمن، وطن را
قلمرو زبانی: استاد: مخفف ایستاد، ایستادگی کرد /رهاند: نجات داد / بند: اسارت / قلمرو ادبی: اهریمن: شیطان، استعاره از دشمن / ایستادن در برابر کسی: کنایه از پایداری ورزیدن / اهریمن: استعاره از چنگیز
بازگردانی: در برابر این دشمنان ایستادگی کرد و کشور را از دست شیطان نجات داد.
پیام: ایستادگی سلطان جلال الدین
۲۵- شبی را تا شبی با لشکری خرد  / ز تن‌ها  سر، ز سر‌ها خود افکند
قلمرو زبانی: شبی تا شبی: یک شبانه روز/ خرد: کوچک / خود: کلاه خود / قلمرو ادبی: تن، سر: تناسب / واژه آرایی: شب، سر / واج آرای: «ش» / از سر خود افکندن: کنایه از جدا کردن سر از تن
بازگردانی: جلال الدین یک شبانه روز همراه یاران اندک خود سر از تن مغول‌ها و کلاهخود از سر ایشان جدا  کرد و آنها را کشت.
پیام: دلاوری سلطان جلال الدین
۲۶- چو لشکر گرد بر گردش گرفتند / چو کشتی، بادپا در رود افکند‍‍‍‍‍‍
قلمرو زبانی: «چو» نخست: هنگامی که / گرد بر گرد: پیرامون / «چو» دوم: مانند / بادپا صفت جانشین اسم (اسب بادپا) / قلمرو ادبی: چو کشتی: تشبیه / بادپا: تشبیه(ستوری که مانند باد سریع می دود) / واج آرایی: «گ»، «ر»،«د» / جناس همسان: چو (۱- هنگامی که ۲- مانند)
بازگردانی: وقتی سپاهیان مغول پیرامون او را گرفتند، اسب تندروی خود را مانند کشتی به دریا زد.
پیام: قصد عبور از رود
۲۷- چو بگذشت، از پس آن جنگ دشوار / از آن دریای بی پایاب، آسان
قلمرو زبانی: چو: هنگامی که / گذشتن: عبور کردن(بن ماضی: گذشت؛ بن مضارع: گذر) / دشوار، آسان: تضاد / دریا: رود بزرگ / پایاب: ته آب که پای بر زمین رسد / بی پایاب: عمیق / موقوف المعانی
بازگردانی: وقتی که جلال الدین از آن جنگ سخت  خود  را نجات داد و به آسانی از آن رود عمیق گذشت.
پیام: نجات سلطان جلال الدین
۲۸- به فرزندان و یاران گفت چنگیز / که گر فرزند باید، باید این سان
قلمرو زبانی: گر: اگر / سان: مانند، گونه / قلمرو ادبی: واژه آرایی: باید
بازگردانی: چنگیز به یاران و  فرزندان خود گفت: اگر وجود فرزند لازم است باید مانند جلال الدین دلاور باشد.
پیام: نصیحت چنگیز به فرزندان
۲۹- به پاس هر وجب خاکی از این ملک / چه بسیار است، آن سرها که رفته
قلمرو زبانی: به پاس: به خاطر / ملک: سرزمین / قلمرو ادبی: وجب: مجاز از مقدار اندک / سر: مجاز از سرباز دلاور / رفته: کنایه از درگذشته
 بازگردانی: برای حفظ و پاسداری هر وجب از این کشور انسانهای بزرگ  و دلاوری کشته شده اند.
پیام: جانبازی برای میهن
۳۰- ز مستی بر سر هر قطعه زین خاک /  خدا داند چه افسرها که رفته
قلمرو زبانی: افسر: تاج و کلاه پادشاهان، صاحب منصب / قلمرو ادبی: ز مستی: از روی عشق وعلاقه به وطن / افسر: مجاز از سرداران / خاک: مجاز از سرزمین ایران/ رفته: کنایه از درگذشته
بازگردانی: ازعشق این آب و خاک و پاسداری از هر بخش این سرزمین خدا  می‌داند که چه انسانهای بزرگی جنگیدند  و جان دادند.
پیام: جانبازی برای میهن
مهدی حمیدی شیرازی
 
 
 
قلمرو زبانی
1 در متن درس، واژه هایی را بیابید که معانی زیر را دارا باشند.
( اسب )....................( نابودكننده )....................( عميق....................(
توجّه می کنیم: » امروز « 2 جمله های زیر را با هم می خوانیم و به نقش های مختلف کلمۀ
امروز را غنیمت دان. نقش: مفعول
امروز، روز شادی است. نقش: نهاد
گنجینۀ عمر، امروز است. نقش: مسند
برنامۀ امروز، تأ یید شد. نقش: مضافٌ الیه
امروز، به کتابخانۀ ملیّ می روم. نقش: قید
نقش های اسم را گرفته است. ،» امروز « در همۀ جمله های بالا به جز جملۀ آخر، کلمۀ در جملۀ آخر، هیچ یک از نقش های اسم را ندارد. » امروز « کلمۀ
است. » گروه قیدی « ، در جملۀ مذکور » امروز « . منادا هم نیست گروه قیدی، بخشی از جمله است که جمله یا جزئی از آن را مقیّد می کند یا توضیحی
نظیرِ مفهوم حالت، زمان، مکان، تردید، یقین، تکرار و ... را به جمله می افزاید. اسم، صفت یا قید باشد. ،» نوع « قید می تواند از نظر
در بیت های نهم و دهم، قیدها را مشخّص کنید.
قلمرو ادبی
 
1- «دریای خون»، در بیت‌های هشتم و دوازدهم، استعاره از چیست؟در بیت هشتم، استعاره از «سرخی غروب خورشید» و در بیت دوازدهم استعاره از «میدان نبرد» است.
2- ابیات زیر را از نظر کاربرد «تشبیه» و «کنایه» بررسی کنید.
ز رخسارش فرو می‌ریخت اشکی         بنای زندگی بر آب می‌دید
در آن سیماب گون امواج لرزان                     خیال تازه‌ای در خواب می‌دید
1- بنای  زندگی بر آب می‌دید ==> کنایه از: زندگی خود را نابود شده می‌دید.2- خیال تازه‌ای در خواب می‌دید ==> کنایه از: فکر تازه‌ای به ذهنش می‌رسید (نقشه‌ی جدیدی می‌کشید).3- تشبیه: امواج لرزان را به مانند سیماب دانسته است: امواج لرزان (مشبه) مانند (ادات) سیماب (مشبه‌به) است.
3- به شعر «در امواج سند» دقّت کنید؛ این شعر از چند بند هم وزن و هم آهنگ تشکیل شده است.هر بند، شامل چهار مصراع است؛ به این نوع شعر «چهار پاره» یا «دوبیتی های پیوسته» می‌گویند؛ چهار پاره، بیش‌تر برای طرح مضامین اجتماعی و سیاسی به کار می‌رود و رواج آن، از دوره‌ی مشروطه بوده و تاکنون ادامه یافته است.ملک الشّعرای بهار، فریدون مشیری و فریدون توللّی سروده‌هایی در این قالب دارند.* اکنون، نحوه‌ی قرار گرفتن قافیه‌ها در چهار پاره را به کمک شکل نشان دهید.

قلمرو فکری
 
1- شاعر در بیت زیر، قصد بیان چه نکته‌ای را دارد؟
در آن تاریک شب می‌گشت پنهان           فروغ خرگه خوارزم شاهی
از بین رفتن حکومت خوارزمشاهیان و انقراض دولت آنها
2- حمیدی شیرازی در ابیات زیر، چه کسی را و با چه ویژگی‌هایی وصف می‌کند؟
چه اندیشید آن دم، کس ندانست          که مژگانش به خون دیده‌تر شد
چو آتش در سپاه دشمن افتاد                ز آتش هم کمی سوزنده‌تر شد
جلال‌الدّین خوارزمشاهی را وصف می‌کند.ویژگی‌ها: غمگین و ناراحت - شجاع و جسور - جنگجویی ماهر
3- درباره‌ی ارتباط معنایی بیت زیر و متن درس توضیح دهید.
در ره عشق وطن از سر و جان خاسته‌ایم                 تا در این ره چه کند همّت مردانه‌ی ما             رهی معیّری
هر دو شعر بر این نکته تأکید دارند که برای وطن و حفاظت از سرزمین پدری باید عاشقانه جان خود و با ارزش‌ترین چیزهایت را فدا کنی و در این راه، بلند همّت باشی. پیام آنها وطن دوستی، میهن‌پرستی و عشق به سرزمین پدری است.
4- شاعر در بیت زیر، چه صحنه‌ای از نبرد را وصف می‌کند؟
ولی چندان که برگ از شاخه می ‌ریخت              دو چندان می‌شکفت و برگ می‌کرد
به فراوانی سپاه مغول اشاره دارد که با وجود کشتن هر جنگجوی مغول، دو برابر جای آنها را پُر می‌کرد و هیچ‌گاه میدان نبرد از وجود سربازان مغول خالی نمی‌شد.
گنج حکمت
چو سرو باشحیکمی را پرسیدند: «چندین درخت نامور که خدای عَزَّ و جَل آفریده است و برومند، هیچ یک را آزاد نخوانده‌اند؛ مگر سرو را که ثمره‌ای ندارد. در این چه حکمت است؟»
گفت: «هر درختی را ثمره معیّن است که به وقتی معلوم، به وجودِ آن تازه آید و گاهی به عدمِ آن پژمرده شود و سرو را هیچ از این نیست و همه وقتی خوش است و این است صفت آزادگان»
به آنچه می‌گذرد دل منه که دجله بسی                       پس از خلیفه بخواهد گذشت در بغداد
قلمرو فکری: ای انسان، به آنچه که از بین می‌رود وابسته و دل‌بسته نباش، همچنان که رود دجله بعد از مرگ خلیفه نیز در بغداد جاری خواهد بود.قلمرو ادبی: کنایه: دل منه کنایه از وابسته نباش، علاقه نشان نده - اسلوب معادله
گرت ز دست برآید، چو نخل باش کریم                  ورت ز دست نیاید، چو سرو باش آزاد
گلستان سعدی
قلمرو فکری: اگر توانایی داری، همچون درخت خرما بخشنده باش و اگر ضعیف و ناتوان هستی، همچون درخت سرو آزاد باش.قلمرو ادبی: کنایه: از دست برآمدن کنایه از توانا بودن و قدرت داشتن، تشبیه: تو به نخل، تو به سرو - مراعات نظیر: سرو و نخل - موازنه - تضاد: برآید و نیاید.نکته: جهش ضمیر در «گرت، ورت» ضمیر «ت» مربوط به دست بوده است. (ز دستت برآید، ز دستت نیاید)
 
 
آغازگري تنها
نوجوانی میان بالا با بر و بازویی خوش تراش و رعنا، سوار بر اسبی سینه فراخ، پیشاپیش سپاه خود، دروازه های غربی تهران را با هیجان و شور بسیار به مقصد تبریز، پشت سر می گذاشت. فتحعلی شاه، به سفارش آغا محمّدخان و با دریافت های شخصی خویش، فرزند دوم خود، عبّاس میرزا را با اعطای نشان ولایتعهدی، راهی دارالسّلطنۀ تبریز کرده بود. تبریز، این شهر کهن، مرکز فرماندهی خطّ مقدّمِ دفاع در
برابر دست درازی های همسایۀ شمالی ایران، یعنی روسیه بود.
با کشته شدن آغا محمّدخان، فتحعلی شاه بر تخت نشست. شاهزادۀ نوجوان، میرزا عیسی قائم مقام )قائم مقام اوّل، پدر ابوالقاسم( را نه تنها وزیر خردمند، بلکه
مرشد و پدر معنوی خود می دانست و بی اذن و خواست او دست به کاری نمی زد. شوق وزیر اندیشمند و نیک خواه نیز به او کمتر از شوق ولیعهد به وزیر نبود؛ او در چشم های
درشت، سیاه و گیرای عبّاس میرزا، یک جهان، معنی و کشش می دید و در امتداد نگاه متفکّرش، افق های روشنِ تدبیر مُلک و رعیت پروری را می خواند.
یک قرن بیشتر است که اختلافات و جنگ های داخلی مثل کاردی بر پهلوی این کشور نشستها ست. بزرگان طوایف و فرماندهان سپاه برای کسب تاج شاهی و رسیدن به
حکومت ولایات به جان هم افتاده، کشور را میدان تاخت و تاز وکشتار و تباهی کرده اند، امّا درا ین فاصله،ا روپا قدم هایب زرگیب رای پیشرفتب رداشتها ست. آنها کارگاه های متعدّد
صنعتی ساختند. کارخانه های توپ و تفنگ راه انداختند. دانشگاه های بزرگ برپا کردند.
از همه مهم تر، نیروی دریایی عظیمی ترتیب دادند و کشتی ها و جهانگردهایشان را به دورترین نقاط جهان فرستادند. ملتّ ها و قبایل مختلف که بوی پیشرفت اروپا به مشامشان نرسیده بود، با تیر و کمان و شمشیر نتوانستند از عهدۀ مقابله با لشکر مجهّز به توپ و تفنگ آنها برآیند. به این ترتیب، دیارشان به تصرّف قدرت های اروپایی درآمد
اروپا قدم های بزرگی در راه علم و صنعت برداشته، امّا ای کاش، پا به پای این پیشرفت ها، اخلاقِ علم و فن هم رشد می کرد؛ وگرنه تیر و کمان با همۀ زیان هایش، دست کم برای تاریخ انسان،
کم ضررتر از توپ و تفنگ است.
نوروز 1183 ه . ش. بود و عبّاس میرزا بعد از چند سال حضور در تبریز، خود را برای شرکت در مراسم سلامِ نوروزی شاه، به تهران رسانده بود. رقابت شاهزادگان در تقدیم هدایا و تلاششان
برای باز کردن جای بیشتر در دل پدر، جلوه هایی از این بساط نوروزی بود. با این همه، مراسم آن سال با رسیدن خبر تحرّک روس ها در شمال آذربایجان و گرجستان، تنها لعُابی از تشریفات به رو
داشت. دربار از درون در تب و تاب و التهاب بود. فکر حملۀ روس، بختک وار روی دربار چنبره زده بود. سران کشور و در رأسش فتحعلی شاه، در فکر تدارک سپاه برای مقابله با دست اندازی های
روس ها بودند. شاه از قدرت همسایۀ شمالی خود، روسیه، کم و بیش آگاهی داشت؛ خبرهای تازه از سازمان ارتش و سلاح های پیشرفته و فراوان آن کشور، سایۀ وحشتی بر وجودش انداخته بود.
اتحّاد حاکم گرجستان با روسیه و رفتن به تحت الحمایگی آن، بریده شدن و از دست رفتن محض یک منطقه از ایران نبود، نشان از به هم خوردن توازن قوای دو کشور همسایه و برتری و چیرگی
کشور رقیب بود. روسیه چشمِ طمع بر آذربایجان دوخته بود.
صبحِ حرکت فرا رسید. آفتاب داشت تیغ می کشید. گرد و غبار سپاهیان، آسمان تبریز را فرا گرفته بود. صداها و نعره های در هم شترهای حامل زنبورک، قاطرهای بارکش و اسب ها، با آهنگ شیپورها
و طبل های جنگی در می آمیخت. سربازانی که اسب و تفنگ نداشتند، پشت سواران و تفنگ داران، مشتاقانه و مصمّم قدم برمی داشتند. شور جنگ و دفاع در دل ها تنوره می کشید. چهره هایی که از
خبرحملۀ روس درهم رفتهب ود،ب ا تماشای شکوه سپاه، شکفته می شد. عبّاس میرزا پیشاپیش سپاه، سوار بر اسبی کوه پ کیر و چابک، همچون معبدی که بر فراز تپّه ای جلوه گری کند، دل از ناظران می برد.
سپیدۀ فردای گنجه با نهیب و صفیر گلوله های توپ روس، باز شد. توده های دود و آتش و گرد و غبار، با آخرین حلقه های شب درآمیختند. کسی شکفتن صبحی چنین را باور نداشت. شهری
که داشت خود را برای استقبال از بهار آماده می کرد، اینک بسترِ فَوَران خشم و آز دشمن شده بود.
با این همه، پیشگامی حاکم شهر، جوادخان، در دفاع و پیش مرگی فرزندان و برادرانش، شوری در جان ها می نهاد. نفوذ به حصار، با پایداری تفنگ داران میسّر نشد. دشمن با بار خفّتی بر دوش،
واماندۀ ماندن و رفتن شده بود تا اینکه کیی از شب ها با خیانت گروهی از شهر، راه برجی به روی محاصره گران باز شد و به دنبال آن، روس ها مثل مور و ملخ در پهنۀ شهر پراکنده شدند.
مردم با سنگ پاره، چوب دستی و ابزار دهقانی، در برابر متجاوزان ایستادند و سینه ها را سپر گلوله های آتشین ساختند. جواد خان همراه برادران و فرزندانش، چندین بار، خود را بیرون از حصار به
صف آتش دشمن زد و حماسه ها آفرید. اجساد و زخمی های روس ها و مردم گنجه، مثل برگ های خزان زده، زمین را پوشانده بود. صف های مقاومت مردمی کیی پس از دیگری می شکست.
جوادخان و یارانش بی باکانه شمشیر می کشیدند. شهر عرصۀ روز محشر را به خاطر می آورد. گنجه با واپسین رمق هایش، زیر سقفی از دود و غبار نفس می کشید. دیری نگذشت پرچم روس ها در
خاکِ آغشته به خون بی گناهان به اهتزاز درآمد. بادهای اواخر زمستان، ناله های واماندگان را با بوی خون جوادخان و هزاران شجاع گنجه تا فراز قلهّ های قفقاز می برد. نگاه فزون خواهانه و دهشت بار
روس ها به فراتر از اینها دوخته شده بود.
نیروهای آماده در تبریز جمع شده بودند. سربازان و فرماندهان را پیشا ز آنکه حکم و سفارش حاکمان و خان ها در این مکان گِرد آورده باشد، عشق به میهن و دفاع از حریم زندگی و هستیِ هم وطنانشان
به اینجا کشانده بود. مشاهدۀ صحنه های ناب و توفندگی فرزندان میهن، برای رویارویی با دشمن، عباّسِ جوان را به وجد می آورد و دلش را برای تحقّق آرمان های ملیّ اش استوار و امیدوار می کرد.
با وجود پایداری و جان فشانی بسیاری از مردم، سرسپردگی و خودفروختگیِ چند تن از دشمنان خانگی سبب شد دروازۀ بخش های وسیع تری از قفقاز به روی دشمن باز شود. فرماندهِ سپاه ایران،
نیروهایش را در فاصله ای کوتاه تر از موعد پیش بینی شده، به کرانه های رود ارس رساند. قفقازِ زخم خورده و ستم دیده، نگاه منتظر و یاری جویش را به جنوب، جایی که سپاه عبّاس میرزا حرکت
آغاز کرده بود، دوخته بود. موج های سنگین و افسارگسیختۀ ارس، سدوار در برابر سپاه ایستاده بود و چشم ناظران را خیره می کرد.
در ایرانِ آن روز، دو دربار بود! دربار بزم و دربار رزم؛ بزم پدر، رزم پسر در ذهن عبّاس میرزا، تنها، معمّای افُت و خیزهای جنگ و شکست ها و پیروزی ها نبود که حضور
سنگینی داشت، تجربۀ شکست ها و مشاهدۀ جهانی ورای جهان کشور خویش، در فراز و نشیب این نبردها، گسست بزرگی در اندیشۀ پویای او به جا گذاشته بود.
افسران و فرماندهان شجاع، هم سنگران و یاران « : نایب السّلطنه رو کرد به حاضران و گفت عزیز، غرض از گردهمایی امروز، بیان نکته هایی است که اهمّیتشان کمتر از مسائل دفاع و جنگ
نیست.
بر همگان مسلّم است که شما جنگاوران سرافراز، در طول سال های دفاع، شجاعانه و مخلصانه جنگیدید و هرگز بار خفّت و خوفی بر دوش نکشیدید. دلاوری ها و جان فشانی های سربازان
فداکار و شما افسران عزیز، علی رغم محرومیت های فراوان تا به آنجا بود که دشمن را هم به تحسین و اعجاب وا داشت. با این حال، ما بسیاری از سرزمین های مادری و هموطنان و پاره های
تن خود را در این سال ها از دست دادیم و مجبور به قبول شرایطی دشوار در عهدنامۀ ننگین گلستان شدیم.
... پیشرفت و تمدّن نمی تواند یک سویه و تکَ بعُدی باشد. افسر و سرباز ما زمانی از مرزهای وطنمان، خوب پاسداری می کنند که فکرشان از جانب میهن و ادارۀ عالمانه و عادلانۀ ملک، ایمِن
باشد؛ همان گونه که ملتّ و دولت، زمانی به آسودگی، سر به کار خود خواهند داشت که بدانند ارتش آنها، ابزار و قدرت شایسته برای پاسداری از مرزها را دارد.
مردمی که به خانه های تاریک و بی دریچه عادت کرده اند، از پنجره های باز و نورگیر، گریزان هستند؛ آخر چشمشان را می زند و خسته شان می کند. جنگ با افکار پوسیده، دشوارتر از جنگ
رو در رویِ جبهه هاست. لازمۀ حضور و مبارزه در هر دو جبهه، عشق است. با این تفاوت که در جبهۀ
». بیرون، شجاعت کارسازتر است و در این یک، درایت
عباّس میرزا، آغازگری تنها، مجید واعظی
 
آموزه پنجم: آغازگری تنها
نوجوانی میان بالا با بر و بازویی خوش تراش و رعنا، سوار بر اسبی سینه فراخ، پیشاپیش سپاه خود، دروازهای غربی تهران را با هیجان و شور بسیار به مقصد تبریز، پشت سر می‌گذاشت. فتحعلی شاه، به سفارش آقا محمّدخان و با دریافت های شخصی خویش، فرزند دوم خود، عبّاس میرزا را با اعطای نشان ولایتعهدی، راهی دارالسّلطنه تبریز کرده بود.
عباس میرزا
قلمرو زبانی: بالا: قد / میان بالا: میان قد / بر: پهلو، آغوش / برو بازو: سینه و بازو / خوش تراش: زیبا / رعنا: بلند و کشیده / فراخ: گشاده / اسب سینه فراخ: اسب کوه پیکر / پیشاپیش: جلو / اعطا: واگذاری، بخشش، عطا کردن / نشان: مدال / راهی: مسافر / دارالسّلطنه: پایتخت، در دور. صفوی و قاجار، عنوان بعضی از شهرها که شاهزاده یا ولیعهد در آن اقامت داشت./ قلمرو ادبی: نوع ادبی: پایداری / درونمایه: دفاع از میهن / پشت سر گذاشتن:‌ کنایه از عبور کردن
در این سفر شاهزاده را فرزانه مردی همراهی می‌کرد. او کسی جز میرزا عیسی قائم مقام (قائم مقام اوّل، پدر ابوالقاسم) نبود. شاهزاده نوجوان، وی را نه تنها وزیر خردمند، بلکه مرشد و پدر معنوی خود می‌دانست و بی اذن و خواست او دست به کاری نمی زد. شوق وزیر اندیشمند و نیک خواه نیز به او کمتر از شوق ولیعهد به وزیر نبود؛ او در چشم های درشت، سیاه و گیرای عبّاس میرزا، یک جهان معنی و کشش می‌دید و در امتداد نگاه متفکّرش، افق های روشنِ تدبیر مُلک، رعیت پروری و سیاست وطنش را می‌خواند.
قلمرو زبانی: فرزانه: دانا، خردمند / میرزا: امیرزاده / مرشد: پیر، راهنما/ اذن: اجازه، رخصت / خواست: میل (هم آوا← خاست: ظاهر شد) / شوق: اشتیاق / گیرا: جذاب /  جهان در «یک جهان معنی»: ممیز / کشش: جذبه / تدبیر: چاره‌اندیشی، چاره‌گری / ملک: پادشاهی / تدبیر مُلک: حکومت داری / رعیت:‌ مردم عادی / رعیّت‌پروری: مردم داری/ قلمرو ادبی: / دست به … زدن: کنایه از اقدام کردن / یک جهان معنی:‌ اغراق
یک قرن بیشتر است که اختلافات و جنگ های داخلی مثل کاردی بر پهلوی این کشور نشسته است. بزرگان طوایف و فرماندهان سپاه برای کسب تاج شاهی و رسیدن به حکومت های ولایات به جان هم افتاده، کشور را میدان تاخت و تاز و کشتار و تباهی کرده اند، امّا در این فاصله، اروپا قدم های بزرگی برای پیشرفت برداشته است؛ آن ها کارگاه های متعدّد صنعتی ساختند. کارخانه های توپ و تفنگ راه انداختند. دانشگاه های بزرگ برپا کردند. از همه مهم تر، نیروی دریایی عظیمی ترتیب دادند و کشتی ها و جهانگردهایشان را به دورترین نقاط جهان فرستادند. ملّت ها و قبایل مختلف که بوی پیشرفت اروپا به مشامشان نرسیده بود، با تیر و کمان و شمشیر نتوانستند از عهده مقابله با لشکر مجهّز به توپ و تفنگ آن ها برآیند. به این ترتیب دیارشان به تصرّف قدرت های اروپایی درآمد.
قلمرو زبانی: طوایف: ج طایفه، قوم/ ولایات : جمعِ ولایت؛ مجموعه شهرهایی که تحت نظر والی اداره می‌شود؛ معادل شهرستان امروزی / نقاط:‌ ج نقطه / قبایل: ج قبیله، قوم / مجهز: تجهیز شده / دیار: سرزمین / قلمرو ادبی: مثل کاردی: تشبیه /  پهلوی این کشور: جانبخشی / به جان هم افتادن: کنایه از باهم درگیر شدن / اروپا: مجاز از اروپاییان / بر پا کردن: کنایه از راه انداختن / بوی چیزی به مشام رسیدن: کنایه از آگاه شدن / از عهده برآمدن: کنایه از توان انجام کاری را داشتن /
نوروز ۱۱۸۳ ھ.ش. بود و عبّاس میرزا بعد از چند سال حضور در تبریز، خود را برای شرکت در مراسم سلام نوروزی شاه به تهران رسانده بود. رقابت شاهزادگان در تقدیم هدایا و تلاششان برای مراسم آن سال، باز کردن جای بیشتر در دل پدر، جلوه هایی از این بساط نوروزی بود. با این همه مراسم آن سال با رسیدن خبر تحرّک روس ها در شمال آذربایجان و گرجستان، تنها لُعابی از تشریفات به رو داشت. دربار از درون در تب و تاب و التهاب بود. فکر حمله روس، بختک وار روی دربار چنبره زده بود. سران کشور و در رأسش فتحعلی شاه، در فکر تدارک سپاه برای مقابله با دست اندازی های روس ها بودند. شاه از قدرت همسایه شمالی خود، روسیه، کم و بیش آگاهی داشت؛ خبرهای تازه از سازمان ارتش و سلاح های پیشرفته و فراوان آن کشور، سایه وحشتی بر وجودش انداخته بود. اتّحاد حاکم گرجستان با روسیه و رفتن به تحت الحمایگی آن، بریده شدن و از دست رفتن محض یک منطقه از ایران نبود، نشان از به هم خوردن توازن قوای دو کشور همسایه و برتری و چیرگی کشور رقیب بود.
قلمرو زبانی: هدایا: ج هدیه / بساط: گستردنی / تحرّک: جنب و جوش / لعاب: آهار، هر چیزی که بتوان با آن چیزی را اندود / تب و تاب: خوش اندام / التهاب: شعله ور شدن و برافروختن / بختک: موجود خیالی یا سیاهی ای که برروی شخص خوابیده می‌افتد؛ کابوس/ بَختک وار: کابوس وار / چنبره زدن: چنبر زدن، حلقه زدن، به صورت خمیده و حلقه وار جمع شدن/ سران: رؤسا / تدارک: آماده سازی / کم و بیش: تقریبا / تحت الحمایگی: وضعیت یک دولت غالباً ضعیف در تعامل با دولتی قدرتمند، در عرصۀ بین المللی که در چارچوب یک موافقت نامۀ بین المللی، اختیار تصمیم گیری آن دولت در امور سیاست خارجی و امنیّتی به دولت قدرتمند واگذار شده است.‌ / محض: / توازن: تعادل، برابری / قلمرو ادبی: باز کردن جا در دل کسی:‌ کنایه محبوب او شدن / لعاب به رو داشتن: کنایه از ظاهری بودن / التهاب: مجازا ناآرامی، بی قراری، اضطراب / بختک وار: تشبیه / روی دربار چنبره زده بود: مجاز از درباریان / فکر … روی دربار چنبره زده بود: استعاره پنهان، (پیوسته درباریان در اندیشه حمله بودند) / دست اندازی: کنایه از تجاوز / سایه وحشت: اضافه تشبیهی / سایه انداختن: کنایه از فرا گرفتن
صبحِ حرکت فرارسید. آفتاب داشت تیغ می‌کشید. گرد و غبار سپاهیان، آسمان تبریز را فرا گرفته بود. صداها و نعره های درهم شترهای حامل زنبورک، قاطرهای بارکش و اسب ها، با آهنگ شیپورها و طبل های جنگی درمی آمیخت. سربازانی که اسب و تفنگ نداشتند، پشت سواران و تفنگداران، مشتاقانه و مصمّم قدم برمی داشتند. شور جنگ و دفاع در دل ها تنوره می‌کشید. چهره هایی که از خبر حمله روس درهم رفته بود با تماشای شکوه سپاه، شکفته می‌شد. چشم های بیشتر ناظران، از پشت اشک های شوق، منظره عبور ده ها هزار تن را می‌پایید. عبّاس میرزا پیشاپیش سپاه، سوار بر اسبی کوه پیکر و چابک، همچون معبدی که بر فراز تپه ای جلوه گری کند، دل از ناظران می‌برد.
قلمرو زبانی: حامل: حمل کننده / زنبورک: نوعی توپ جنگی کوچک دارای دوچرخ که در زمان صفویه و قاجاریه روی شتر می‌بستند / قاطر: استر / مصمم: دارای غزم نیرومند / ناظر: بیننده / پاییدن: مراقب بودن / معبد: پرستشگاه، محلّ عبادت / قلمرو ادبی: گرد و غبار آسمان… بود: اغراق/ تیغ کشیدن: استعاره پنهان (آفتاب مانند سرداری تیغ می‌کشید) / تیغ کشیدن آفتاب: کنایه از طلوع خورشید / قدم برداشتن: کنایه از راه رفتن / شور تنوره می‌کشید: استعاره پنهان (شور مانند آتش تنوره می‌کشید) / چهره در هم رفتن: کنایه از اخم کردن / شکفته شدن چهره: استعاره پنهان (چهره مانند گل می‌شکفت)، کنایه از شادمان شدن / کوه پیکر: تشبیه / همچون معبد: تشبیه / دل بردن: کنایه از علاقمه‌ند کردن
سپیده فردای گنجه با نهیب و صفیر گلوله های توپ روس باز شد. توده های دود و آتش و گرد و غبار، با آخرین حلقه های شب درآمیختند. کسی شکفتن صبحی چنین را باور نداشت. شهری که داشت خود را برای استقبال از بهار آماده می‌کرد و آغوش به رسیدن پرندگان مهاجر می‌گشود، اینک بستر فوران خشم و آز دشمن شده بود. با این همه، پیشگامی حاکم شهر، جوادخان در دفاع و پیش مرگی فرزندان و برادرانش، شوری در جان ها می‌نهاد. نفوذ به حصار با پایداری تفنگ داران میسّر نشد. دشمن با بار خفّتی بر دوش، وامانده ماندن و رفتن شده بود، تا اینکه یکی از شب ها با خیانت گروهی از شهر، راه برجی به روی محاصره گران باز شد و به دنبال آن، روس ها مثل مور و ملخ در پهنه شهر پراکنده شدند.
قلمرو زبانی: سپیده: روشنایی بامدادی / گنجه: دومین شهر بزرگ آذربایجان / نهیب: فریاد بلند، به ویژه برای ترساندن یا اخطار کردن / صفیر: صدای بلند و تیز (هم آوا← سفیر: پیک) / توده: آنچه انبوه است / درآمیختن: مخلوط کردن (بن ماضی: درآمیخت؛ بن مضارع: درآمیز) / شکفتن: شکوفه کردن / اینک: اکنون / بستر: زمینه و آماده برای کاری / پیش مرگی: آمادگی برای مرگ داشتن / میسّر: ممکن / خفّت: خواری / وامانده: حیران و سرگردان/ پهنه: گستره / قلمرو ادبی: شکفتن صبح: استعاره پنهان / شهری که …: مجاز از مردم شهر / استقبال بهار: استعاره پنهان / آغوش گشودن:‌ کنایه از آماده استقبال شدن / فوران خشم و آز: استعاره پنهان / بار خفّت: اضافه تشبیهی / گروهی از شهر: مجاز از مردم شهر / مثل مور و ملخ: تشبیه
مردم با سنگ پاره، چوب دستی و ابزار دهقانی، در برابر متجاوزان ایستادند و سینه ها را سپر گلوله های آتشین ساختند. جواد خان همراه برادران و فرزندانش چندین بار، خود را بیرون از حصار به صف آتش دشمن زد و حماسه ها آفرید. اجساد و زخمی های روس ها و مردم گنجه، مثل برگ های خزان زده، زمین را پوشانده بود. صف های مقاومت مردمی یکی پس از دیگری می‌شکست. جوادخان و یارانش بی باکانه شمشیر می‌کشیدند. شهر عرصه روز محشر را به خاطر می‌آورد. گنجه با واپسین رمق هایش، زیر سقفی از دود و غبار نفس می‌کشید. دیری نگذشت که این منطقه به تصرف سپاه روس درآمد. بادهای اواخر زمستان، ناله های واماندگان را با بوی خون جوادخان و هزاران شجاع گنجه تا فراز قلّه های قفقاز می‌برد.
قلمرو زبانی: سنگ پاره: قلوه سنگ / اجساد: ج جسد / بی‌باکانه: بی ترس / واپسین: آخرین / فراز: بلندترین بخش از جایی / قلمرو ادبی: سینه را سپر ساختن: کنایه از برای نبرد آماده شدن / صف آتش دشمن: / مثل برگ های خزان زده: تشبیه / شمشیر کشیدن: کنایه از جنگیدن / شهر عرصه روز … می‌آورد: تشبیه پنهان / سقفی از دود و غبار: تشبیه / گنجه با … نفس می‌کشید: استعاره پنهان / بادهای اواخر زمستان، ناله های واماندگان را … می‌برد: اغراق
نیروهای آماده در تبریز جمع شده بودند. سربازان و فرماندهان را پیش از آنکه حکم و سفارش حاکمان و خان ها در این مکان گردآورده باشد، عشق به میهن و دفاع از حریم زندگی و هستی هم‌وطنانشان به اینجا کشانده بود. مشاهده این صحنه های  ناب و توفندگی فرزندان میهن برای رویارویی با دشمن، عبّاس جوان را به وجد می‌آورد و دلش را برای تحقّق آرمان های ملّی اش استوار و امیدوار می‌کرد.
قلمرو زبانی: نیرو: مجموعه ای از نظامیان و تجهیزات جنگی / ناب: سره، خالص / توفندگی: خروشندگی / وجد: سرور، شادمانی و خوشی / تحقّق: عملی شدن / قلمرو ادبی:
با وجود پایداری و جان فشانی بسیاری از مردم، سرسپردگی و خودفروختگی چند تن از دشمنان خانگی سبب شد دروازه بخش های وسیع تری از قفقاز به روی دشمن باز شود. فرمانده سپاه ایران نیروهایش را در فاصله ای کوتاه تر از موعد پیش بینی شده، به کرانه های رود ارس رساند. قفقاز زخم خورده و ستم دیده، نگاه منتظر و یاری جویش را به جنوب، جایی که سپاه عبّاس میرزا حرکت آغاز کرده بود، دوخته بود. موج های سنگین و افسارگسیخته ارس، سدوار در برابر سپاه ایستاده بود و چشم ناظران را خیره می‌کرد.
در ایرانِ  آن روز، دو درباربود! دربار بزم و دربار رزم؛ بزم پدر، رزم پسر. 
قلمرو زبانی: جان فشانی: فداکاری / خودفروختگی: به خاطر پول خود را در اختیار دیگری قرار دادن / موعد: هنگام، زمان / کرانه: ساحل/ ناظر: بیننده/ خیره کردن چشم: متحیر کردن (عبارت کنایی)/ قلمرو ادبی: سرسپردگی: کنایه از فرمانبرداری / قفقاز زخم خورده و ستم دیده: استعاره پنهان، جانبخشی / نگاه دوختن: کنایه از انتظار / موجهای سنگین و افسارگسیختة ارس: استعاره پنهان / افسار گسیخته: کنایه از رها و شتابان / سدوار: تشبیه (مانند سد) / رزم، بزم: تضاد، جناس / واج آرایی «ز»
نایب السّلطنه رو کرد به حاضران گفت: «افسران و فرماندهان شجاع، هم سنگران و یاران عزیز، غرض از گردهمایی امروز، بیان نکته هایی است؛ که اهمیّتشان کمتر از مسائل دفاع و جنگ نیست.
بر همگان مسلّم است که شما جنگاوران سرافراز، در طول سال های دفاع، شجاعانه و مخلصانه جنگیدید و هرگز بار خفّت و خوفی بر دوش نکشیدید. دلاوری ها و جان فشانی های سربازان فداکار و شما افسران عزیز، علی رغم محرومیت های فراوان تا به آنجا بود که دشمن را هم به تحسین و اعجاب وا داشت. با این حال، ما بسیاری از سرزمین های مادری و هموطنان و پاره های تن خود را در این سال ها از دست دادیم و مجبور به قبول شرایطی دشوار در عهدنامه ننگین گلستان شدیم.
قلمرو زبانی: نایب السّلطنه: جانشین شاه / افسر: آن کس که در ارتش بالاتر از استوار است./ غرض: هدف  (شبه هم آوا← سفیر: پیک) / مسلّم: قطعی / سرافراز: سربلند / خوف: ترس / جان فشانی: فداکاری / تحسین: ستودن / قلمرو ادبی: بار خفّت: اضافه تشبیهی / بار بر دوش کشیدن: کنایه از دشواری کاری را پذیرفتن / پاره تن: استعاره از گرامیان / از دست دادن: کنایه از «از تملک خارج شدن» /
سالهای دفاع و پایان تلخش واقعیتی را به ما نشان داد و آن اینکه، جنگ روس با ما جنگ میان ارتش دو کشور نبود؛ جنگ ارتش و کشوری بزرگ با ارتش و کشوری نامنسجم و دچار اختلافات داخلی نبود؛ این جنگ، جنگ بین دو زمان متفاوت بود: جنگ نو و کهنه، تازگی و فرسودگی. پیش بینی نتیجه چنین برخوردی هم چندان دشوار به نظر نمی رسد؛ نویی و جوانی، غالباً پیروز میدان است. با این وصف، شکست ما هیچ جای شگفتی نداشت؛
قلمرو زبانی: نامنسجم: نایکپارچه / قلمرو ادبی: پایان تلخ: حس آمیزی / نو، کهنه؛ تازگی، فرسودگی: تضاد /
قلمرو فکری: منظور گوینده، پیشرفته و به روز بودن جنگ افزارهای کشور روس و ابتدایی و فرسوده بودن سِلاح های کشور ایران بوده است.
یاران من، اگر جنگ، چیزهای ارزشمندی را از ما گرفت، در مقابل، درهایی را به روی ما گشود. صدای مهیب توپ ها و گلوله های دشمن، ما را از خواب قرن ها بیدار کرد؛ ما برای زنده ماندن و پویایی بیشتر به ایجاد نهادهای جدید دانش و صنعت نیاز داریم. باید فرزندانمان را با دانش ها و روش های معمول روزگار تعلیم دهیم.
قلمرو زبانی: مهیب: ترسناک / پویایی: پویا بودن، دارای جنب و جوش بودن / قلمرو ادبی: در چیزی را گشودن: کنایه از «آگاه کردن» / خواب: استعاره از نادانی و غفلت /
قلمرو فکری: منظور از بیماری درون مرزیِ پنهان، ایستایی و عقب ماندگی است و نویسنده تأکید دارد که با بیداری و آگاهی می توان پیشرفت کرد و بی خبری، آدمی را به هدفی نمی رساند. جنگ با دشمن بیرونی و جنگ با افکار کهنة مخالفان پیشرفت، دو جبهه ای است که با عشق و شجاعت باید از پس آن برآمد.
پیشرفت و تمدّن نمی تواند یک سویه و تک بعدی باشد. افسر و سرباز ما زمانی از مرزهای خودمان، خوب پاسداری می‌کند که فکرش از جانب میهن و اداره عالمانه و عادلانه ملک، ایمن باشد؛ همان گونه که ملّت و دولت، زمانی به آسودگی، سر به کار خود خواهند داشت که بدانند ارتش آن ها ابزار و قدرت شایسته برای پاسداری از مرزها را دارد.
مردمی که به خانه های تاریک و بی دریچه عادت کرده اند، از پنجره های باز و نورگیر، گریزان هستند؛ آخر چشمشان را می‌زند و خسته شان می‌کند؛ لازمه حضور و مبارزه در هر جبهه، عشق و ایمان است. با این تفاوت که در جبهه بیرون، شجاعت کارسازتر است و در این یک درایت.»
قلمرو زبانی: یک سویه: یک طرفه / ملک: فرمانروایی / درایت: آگاهی، دانش، بینش/ قلمرو ادبی:
قلمرو فکری: مردمی که به سنّت ها و رسوم کهنه و محدود عادت کرده اند، از نوگرایی و پیشرفت و ارتباط با جهان گریزانند.
عبّاس میرزا، آغازگری تنها، مجید واعظی
آوین ادب...

ما را در سایت آوین ادب دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ariubarzan91a بازدید : 19 تاريخ : يکشنبه 24 بهمن 1400 ساعت: 23:40